شعر، زبان و ترجمه
شیموس هینی، برنده جایزه نوبل ادبیات چند سال پیش، در مصاحبهای در اکتبر ۱۹۹۵ گفته است:
Poets belong to the language not to the world.
شاعران به زبان تعلق دارند، نه به جهان.
از جاحظ تا هینی، بسیاری از اهل ادب منکر این بودهاند که شعر را بتوان ترجمه کرد و حتی برخی شعر را به «چیزی که قابل ترجمه نیست» تعریف کردهاند. در این زمینه، عبارت مشهور رابرت فراست نیز جهانی است:
Poetry is what is lost in translation. It is also what is lost in interpretation.
شعر همان چیزی است که در ترجمه از بین میرود و نیز همان است که در تفسیر از میان برمیخیزد.
آنچه هینی و فراست بیان میکنند، بر ذات زبان در شعر و پیچیدگی انتقال معنا تأکید دارد:
هینی: شاعران ابتدا با زبان کار میکنند، با واژهها و موسیقی آنها، و شعر محصول این کار با زبان است. جهان بیرونی یا تجربه انسانی تنها مادهای است که در زبان شکل میگیرد، اما خود شعر در زبان زندگی میکند، نه صرفاً در واقعیت بیرونی.
فراست: وقتی شعر را از زبانی به زبان دیگر منتقل میکنیم، بخش عمدهای از موسیقی، ایماژهای بدیع، بازیهای معنایی و ریتم واژگان از دست میرود. همچنین هر تفسیر تنها یک لایه از معنا را آشکار میکند و بخش دیگری همواره غیرقابل انتقال یا پنهان باقی میماند.
به عبارتی، شعر همهاش معنا نیست؛ بلکه فرم، صدا، ریتم، فضای واژهها و ترکیب آنهاست که اثر واقعی شعر را میسازد. همین است که در ترجمه و تفسیر غالباً از بین میرود.
شعر را هرکه باید خود هنگام خواندن بفهمد و معنا کند. فهم و معنی هر شعر در هر فرد متفاوت است و شاید درستی شعر همین باشد. شعر زمان ندارد.
مریم سلیمانی