لکههای سفید بر ساقهی سبز
خارهای گل
شاخهی گل را زیباتر میکنند
اگر تیغهای گل رز را بچینی
جای خارها میماند
لکهای سفید
بر ساقهی سبز
زخمهای تن و روحم
زیباییِ جوهر من شدهاند
برای ترمیم
برای بلوغ فکری
دردها کشیدم
برای تغییر تقدیر
مرا زیر و رو کردند
از درون
بزرگ و بزرگتر شدم
معنای زندگی
گاهی
نمک بر زخمهایم پاشید
زخمها اگر تو را درس ندهند
یا زخمِ کاری نبودهاند
یا
تو آدم نشدهای
زخمهای کاری خطرناکاند
یا تو را
ضعیف و ضعیفتر میکنند
خفیف و خاردار
و از بیرون
وحشیتر و عقدهایتر نشان میدهند
تو را
بیباک
به ناپاکی و پلیدی میکشانند
یا
از تو
آدمی آدمتر میسازند
گرد و غبارهای روان و ذهن را میزدایند
توهمات فکری را
از راهروهای تودرتوی ذهن
بیرون میکشند
زخمها
اثرشان را
در لایهلایهی سلولهای بدن
جا میگذارند
دردشان
تا مغز استخوان میرود
دندان را به هم میساید
اشک را میخشکاند
و عصارهی مچالهشدهی جگر
از گوشهی چشم
سرریز میکند
اگر به آدمی آدمتر
نزدیک شده باشی
از جای زخمهایت
عطر عشق
و بوی تنِ نوزادِ تازهمتولدشده
میتراود
دیگر
از رنجهای گذشته عصبی نمیشوی
حتی اگر
بعضیها را نبخشیده باشی
دیگر حضورشان را
هرگز
نخواهی دید
چقدر
احساس سبکی دارم
رهایی
آزادی از تابوهای پوسیده
به آگاهی رسیدن
این مسیر
رشد را برایم هموار کرد
و هرچه پیشتر رفتم
بیشتر و بیشتر
بر ندانستنِ خود
آگاه شدم
مریم سلیمانی