لحظهے بیزمانے
میگذرد.
این روزها میگذرد.
این ساعتها میگذرد.
پاهایم روے زمین نیست. مابین زمین و آسمانم.
ڪوهے روے سرم است.
خیابانها بہ رنگ زرد است.
پایم روے زمین است. زمین، آسمان است. ابر دارد. نرم است.
ڪاشیهاے درمانگاہ مرب؏ است. همہ ڪاشیهایش مرب؏ است.
ساڪتم. ساڪت است.
مرا صدا زد. داخل شدم.
صندلے ڪنارش نشستم.
سؤال پرسید، جواب دادم.
صدایش در گوشم میپیچد. شنیدم. شنید.
سوزنها در دست و تنم فرو میروند.
آدمها روے سرم راہ میروند.
پیچیدم. پیچید.
رسیدم.
سرم روے بالش فرو میرود.
چشمهایم بستہ شدند…
او را دیدم.
مریم سلیمانی