خسرو در یک خانواده پرجمعیت زندگی میکند. سه برادر و دو خواهر دارد.او در دانشگاه رشته پزشکی قبول شد. خانواده نمیتوانست هزیته تحصیل او را بپردازد. از تحصیل منصرف شد. در شرکتی خصوصی کار میکرد. او اهل مطالعه بود.
بعدلزظهرها زنهای همسایه در حیاط خانهشان جمع میشدتد. با مادرِ خسرو از هر دری صحبت میکردند.
از سبزی خوردن شروع میشد تا ازدواج و طلاق همسایه ختم میشد.
دریک روز تعطیل خسرو با خواهر و برادرانش که از او کوچکتر بودتد، در حیاط نشسته بود.
خسرو- بچهها دوست دارید یه بازی کنیم
خواهر – چه بازی
خسرو- توضیح میدم. باید حدس بزنید. هرکی درست حدس زد، جایزه نقدی داره.
خواهر و برادرها مشتاق شدند.خسرو بازی را شروع کرد.
خسرو – در جمع دوستانه مامان، اون کیه که عامل غیبت کردن میشه؟
همه فکر کردند.
برادراول – زینب خانومه. مدام از همسرش میگه. با گوش خودم شنیدم.
– نه
برادردوم – سیما خانومه.همیشه از همسایهها خبر میاره و میبره.
– نه
برادرسوم – خانوم مرتضویه.همیشه حرفهاشو میزنه و میگه فکر نکنید پشت سرش میگم. جلوی روشم میگم.
– نه
خواهراول – زن عموئه. همیشه با نیشو کنایه حرف میزنه. آخرم میگه قربونت برم باشما نیستم.شما که خاااانومی
– نه
خواهردوم – مریم خانومه. آمار ازدواج و طلاق دخترو پسراای محل تو دستشه. موقع سبزی پاک کردن به همه گزارش میده.
– نه
بچهها گفتن پس کیه داداش. ما میشناسیمش. به ما نزدیکه. با ما نسبتی داره.
– بله
دوباره همه فکر کردند. خب پس کیه. خسرو گفت بیشتر فکر کنید. آنها گفتند نه دیگه مردیم از کنجکاوی. بگو داداش
خسرو لبخندی زد و گفت : مامان
همه گفتند: مااامان.
خسرو – شما همه را گفتید جز مادر خودتون. مامان هربار همه تو حیاط جمع میشن میگه: خب دیگه چه خبر. اونا شروع به غیبت میکنن و مامان با تایید سر تکون میده. اگه اسمش کنجکاوی در مورد زندگی دیگرونه من میگم اسمش فضولیه. اگه مامان همون اول حدومرز بزاره و بگه از خودمون بگیم .غیبت نکنیم. درست نیست.بقیه شروع نمیکنن. اونا غیبت میکنن و بعدش قضاوتها شروع میشه.
بچهها اول عیب خودمون رو ببینیم.
خسرو با خنده – مادرِما هم فضوله هم غیبت میکنه.《همه خندیدن》
مریم سلیمانی