مجازی ولی واقعی
یک نویسنده برای شناخت شخصیتهای داستانش باید در میان اقشار مختلف جامعه حضور داشته باشد، فرهنگ و آدابشان را بشناسد، تحقیق کند، کتاب بخواند، مشاهده کند و در تعامل باشد.
من در گروههای مختلف حضور دارم، در ویسکالها با آدمهایی حرف میزنم که هرگز آنها را ندیدهام و نمیشناسم. گاهی هم در سکوت، با مایک بسته، تنها شنوندهام. از گفتوگوهایشان بهره میبرم: قربانصدقه رفتنها، کلکل کردنها، طعنه زدنها، درد دل کردنها… همه اینها شناختی عمیقتر از جامعه به من میدهد.
اما در میان این همه تفاوت، یک چیز مشترک هست: احساس.
آدمها، از هر شهر و قبیلهای که باشند، احساس دارند. گاهی اندوهگیناند، گاهی زخمخورده، اما همگی خدای احساساند. همین احساس مشترک، ما را به هم پیوند میدهد.
من هیچگاه فکر نکردهام در دنیای مجازی هستم. برای من، آدمهای مجازی هم واقعیاند؛ حتی آنهایی که اسم و عکس ندارند، حتی آنهایی که بهقول امروزیها «فیک» هستند. حتا آدمهایی که دروغ میگویند و فریب میدهند هم واقعی هستند.
کسانی که شاید هرگز پاسخی از من نگیرند، اما بودنشان، حتی با نقاب، شناختی تازه به من میدهد.
دنیای شبکههای مجازی با هم فرق دارد، آدمهایش هم همینطور. یکی برای نمایش و کامنتگذاری است، برای تشویق و تخریب. دیگری دنیای چت و دوستیابی. یکی دیگر محل تبادل اطلاعات.
بله، بین همه آدمها تفاوت هست. اما همه آنها یک چیز مشترک دارند: آدمیزادند.
و من، آدمیزاد، در همین شبکهها با دیگر آدمیزادها در تعاملام. از این تعاملها، از خوشترین تا ناخوشترینشان، بسیار آموختهام.
> در دنیای مجازی، پشت هر نقاب، انسانی واقعی با احساساتی زنده وجود دارد.
این متن گزیدهای از شناخت من از آدمیزاد در فضای مجازی است.
مریم سلیمانی
#آگاهی
درود
شعر زیباییست بخصوص با صدای سیاوش قمیشی
سپاس
پشت قاب شیشهی پنجرهای
ﻛﻪ ﺷبهای ﻣﻨﻮ ﺑﺎ ﺧﻮد ﻣﻲﺑﺮه
ﺟﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪﻫﺎم
ﻣﺜﻞ ﺗﺼﻮﻳﺮ از ﺗﻮ ﻗﺎﺑﺶ ﻣﻴﮕﺬره…
ﭘﺸﺖ ﻗﺎب ﺑﻲ ﻧﻔﺲ
ﻣﺜﻞ اون ﭘﺮﻧﺪه ﻛﻪ دﻟﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺗﻮﻗﻔﺲ
ﻣﺜـﻞ ﻳـﻚ ﺣـﻘـﻴـﻘـﺖ رﻓـﺘـﻪ ﺑـﻪﺑـﺎد
ﻣـﻨـﻮ ﺑـﺎ ﺧـﻮد ﻣـﻲﺑـﺮه
ﻣﺜﻞ ﻳﻪ روﻳﺎ ﺗﻮي ﺧﻮاب…