شیطان، عشق و قلم: نگاهی به رمان ماندگار «مرشد و مارگریتا»
نویسنده: میخائیل بولگاکف
در تاریخ ادبیات روسیه، کمتر نویسندهای را میتوان یافت که چون میخائیل بولگاکف با چنین عشقی بنویسد، چنین نجیبانه بسوزد و چنین بیادعا بازنویسی کند. او نویسندهایست که برای نوشتن شاهکارش، رمان «مرشد و مارگریتا»، سالها جنگید؛ با خودش، با زمانه، با سانسور و البته با شیطان.
نویسندهای که نمیتوانست دروغ بنویسد
بولگاکف (1891–1940) نمایشنامهنویس، پزشک، و رماننویس برجسته روسی. او از نخستین کسانی بود که در دل حکومت سرکوبگر شوروی، قلم را زمین نگذاشت و حقیقت را نوشت؛ حتی اگر هیچگاه اجازه چاپ نداشت.
شاهکارش، «مرشد و مارگریتا»، داستانیست درباره عشق، ایمان، قدرت، و شیطان
.پزشکی را رها کرد و به ادبیات پناه آورد، اما چیزی که او را از بسیاری نویسندگان متمایز میکرد، صداقتش بود. او نمیتوانست مطابق میل سانسورچیان شوروی بنویسد. هر بار که رمانی مینوشت، نادیده گرفته میشد، پس خودش نسخهها را میسوزاند و باز از نو مینوشت؛ تا روزی که فهمید باید چیزی بنویسد که همه حقیقتها را در خود داشته باشد: دین، قدرت، ترس، آزادی، و عشق.
عشق به النا، الهام جاودان مارگریتا
بولگاکف در دوران دشوار سانسور و فقر، با زنی به نام یلنا شیلوفسکایا آشنا شد. زنی متأهل که بعدها از همسرش جدا شد و عشق بیپایانش را نثار میخائیل کرد. او همان مارگریتای رمان است. همان زنی که از همهچیز میگذرد، تا «مرشد» را نجات دهد.
بولگاکف تمام آن سالها که امیدی به چاپ کتابش نبود، فقط به یلنا مینوشت، و به افتخار او، رمان را ساخت.
وقتی دیگر حتی کاغذی برای نوشتن نداشت، یلنا به او دفترچهای هدیه داد. روی آن نوشت:
«به میخائیل، مرشد من.»
چرا رمان چاپ نشد؟
رمان «مرشد و مارگریتا» سالها در کشو ماند. بولگاکف هر بار آن را بازنویسی کرد، تا شاید نسخهای بنویسد که هم رضایت وجدانش را جلب کند، هم از سانسور بگذرد؛ اما نه سازش کرد، نه به سانسور تن داد. تنها پس از مرگش، یلنا دستنوشتهها را حفظ کرد و نهایتاً در دههٔ ۶۰، نسخهای ناقص و سانسورشده از رمان منتشر شد.
شیطان، انسان و سؤال ابدی
در این رمان، شیطان – با نام ولند – به مسکو میآید تا انسانها را بیازماید. او فیلسوفانه به انسان مینگرد، گاهی همدل، گاهی داور، و گاهی ساکت.
در یکی از تأثیرگذارترین بخشها، شیطان با صدایی آرام اما رسوخکننده، به انسان خطاب میکند:
> «انسان، چه ضعیفی!
آنچنان خود را نیرومند میپنداری، اما از یک رؤیای بینام، از صدایی درون شب، از سایهای پشت سرت، به خود میلرزی.
اما با همهی این ترسها، باز هم عاشق میشوی.
پس شاید، هنوز چیزی در تو هست، که ارزش دیدن دارد…»
پایان ناتمام، آغاز جاودان
بولگاکف هیچگاه چاپ کتابش را ندید. حتی نسخهٔ نهاییاش را هم نتوانست تمام کند. اما امروز، «مرشد و مارگریتا» یکی از بزرگترین رمانهای قرن بیستم شناخته میشود.
و عشق بولگاکف و النا، هنوز لابهلای سطرهای آن زنده است؛
همانطور که مرشد و مارگریتا، در دل شب، بر فراز آسمان، از ظلمت عبور میکنند، تا به «آرامش ابدی» برسند…
برای عاشقان ادبیات، این رمان نهفقط یک داستان، بلکه اعترافیست از نویسندهای که تا آخرین لحظه، «نور» را باور داشت.
پیشنهاد میشود کتاب «مرشد و مارگریتا» را با ترجمههای دقیق بخوانید و مراقب باشید نسخههایی از آن سانسور شدهاند.
بهترین ترجمه برای خواندن این رمان؟
اگر میخواهی «مرشد و مارگریتا» را به شکل وفادار، عمیق و اصیل بخوانی، توصیه میکنم از ترجمهٔ سروش حبیبی (نشر نیلوفر) استفاده کنی.
چرا؟
ترجمه مستقیم از زبان روسی انجام شده، نه واسطه.
نثر ادبی و فضای معنوی داستان را دقیق منتقل کرده.
نسخهای کامل، بدون حذف یا سادهسازی است.
دیگر ترجمهها نیز وجود دارد، اما برای تجربهٔ واقعی این شاهکار، ترجمه سروش حبیبی انتخابی شایسته است.
مریم سلیماتی
#ادبیات