قلمم وقتی روشن میشود خود مینویسد. تمام افکارو واژههارا بر روی کاغذ میآورد. خط میزنم. بدخط مینویسم. گاهی دست خط خودم را نمیتوانم بخوانم. فقط مینویسم. به چیزی غیراز نوشتن فکر نمیکنم.
فرصت برای غلطگیری و ویراستاری زیاد است. ابتدا باید نوشت.باید بیرون بریزیم، تمام آنچه ذهن میخواهد بگوید. در موقعیتهای گوناگون، مینویسم. بخصوص وقتی بهم ریختهام. ناراحتم. بهترین راه همین نوشتن است. نوشتن ذهن را درمان میکتد.
گاهی باشنیدن صدای جیک جیک گاهی با صدای قارقار گاهی با صدای دورهگردهای خیابان: آهن الات میخریم، لوازم دست دوم میخریم، بدوبدو بیا سیب زمینی پیازیه، مینویسم. حتی در حد یک خط یا نکته. گاهی باشنیدن صدای خندهای، صدای موزیکی، که این روزها کمتر هم شنیده میشود، مینویسم. ذهن را عادت میدهم تا خودش رادر موقعیتهای متفاوت وفق دهد. بیشتر اوقات صدایی جز سکوت نمیشنوم. راستی سکوت مگر صدا دارد. میگذارم نوشتههایم مثل چای ایرانی دم بکشد. بعداز مدتی میروم به سراغشان با صدای بلند میخوانم. برایم تازگی دارد. تازه داستان شروع میشود. مثل درختان درآخر ماه اسفند، شاخ و برگهای آن را هرس میکنم. جملههای اضافی که بودنشان در متن ضرورتی ندارد.
مریم سلیمانی