تمایلی به حرف زدن ندارد. گاهی حرفهای تکراری میزند.
به دارو اعتقادی ندارد. از بیماری خود مینالد.
مرتب لباس میخرد. همیشه یک یا دودست لباس تکراری میپوشد.
آلبوم عکسهای قدیمی را باحسرت نگاه میکند. با کسی معاشرت نمیکند.
از آشپزی متنفراست. عاشق غذای خوشمزه است.
بیشتراز پلههای ساختمان استفاده میکند. نمیتواند منتظر آسانسور بماند. از نبود آسانسور در ساختمان ناراضیاست.
از صدای تلویزیون خوشش نمیآید. مگر هنگام پخش سریال مورد علاقهاش.
علاقه به آیینه قدی دارد. آن هم چندتا در منزل. در طول روز شاید یکبار خودش را در آیینه ببیند.
به خیابانگردی علاقه دارد. از خیابان و کوچه محدودی تردد میکند.
در طول روز در خانه نمیماند. بعضی ساعات از خانه هرگز بیرون نمیرود.
از تنها زندگی کردن واهمه دارد. با خانواده زندگی کردن را دوست ندارد.
آنقدر لباس نو را نمیپوشد که دیگر قابل استفاده نیست. نه میپوشد نه میبخشد.
نسبت به سلامتی جسم خود بیاهمیت است. برای زیبایی خود هزینه میکند.
همیشه از دیگران توقع دارد. به توقع دیگران توجهی نمیکند.
از عالم و آدم طلبکار است. خودش را بدهکار محبت کسی نمیداند.
نسبت به دیگران و خانواده هیچ تعهدی ندارد. از آدم بیتعهد خوشش نمیآید.
همیشه عبوس است. از آدمهای عبوس بدش میآید..
باغچه کوچک خانهاش خالی از گل است. داشتن یک باغچه بزرگ در خانهی بزرگ را آرزو میکند.
کتاب نمیخواند. کتابها را جمع آوری میکند.
پول را نقد جمع میکند. خرج کردن را دوست ندارد.
نقش قربانی را دوست دارد. قربان صدقه رفتن را دوست ندارد.
از تغییرحتا در چیدمان لوازم خانه خودداری میکند. به دیگران تغییر در رفتار و گفتار را توصیه میکتد.
هیچگاه از داشتههایش راضی نیست. حسرت داشتههای دیگران را میخورد.
نسبت به زندگی دیگران کنجکاو است. از زندگی خود به دیگری حرفی نمیزند.
همیشه خود را گرفتار و بدشانس میداند. دیگران را خوشبخت و خوششانس میداند.
مسئولیت و عواقب کارهای خود را نمیپذیرد. خطا را از چشم دیگران میبیند.
مادیات را بیارزش میداتد. کوچکترین کمک مالی به دیگران نمیکند.
چقدر از این افکار و رفتار را در آدمهای اطرافمان میبینیم.
چه خوصیاتی را در دیگران نمیپسندیم.
چقدر با خودمان وجه اشتراک دارند.
مریم سلیمانی