سالها پیش دوست داشتم بنویسم. شعر، داستان، دلنوشته و گاهی هم مینوشتم.
یک روز ۱۴ورق A4 اززندگی گذشته خودرا نوشتم. بعدخواندم و احساس کردم خوب نیست. یعنی باخودم گفتم، داستانهایِ زندگی من شاید برای دیگران جذاب نباشد. نوشتههایم را پاره کردم. اینبارها برایم اتفاق افتاد وبارهانوشتم و پاره کردم.
باعلاقهای که به روانشناسی داشتم و دارم، طی مطالعات زیاد متوجه شدم من کمالگرا هستم. زیادی از خودم انتظار داشتم. باید نوشتههایم را بازخوانی و بازنویسی میکردم. یا حداقل آنها را نگه میداشتم. در نوشتن و نویسندگیِ من وقفه افتاد.
چند سال بعد فیلمی را دیدم که اسم آن یادم نیست. نوشتن در من دوباره اوج گرفت. این بار مشتاقتر از قبل، انگار کسی یا صدایی در فیلم به من میگفت: بنویس.
این فیلم به من انگیزه داد تا دوباره بنویسم. درفیلم نویسنده بزرگ چارلزدیکنز در تخیل دختری کوچک که دوست داشت بنویسید و نویسنده خوبی شود. در هالهای از ابهام و الهام درکتاب گفت: بنویس، هرچی که دوست داری بنویس. مهم نیست کجا و چطوری. فقط بنویس.
و این الهام به من کمک کرد تا بدون اینکه به موضوعی فکر کنم فقط بنویسم .
ما آدمها خیلی از تواناییهایمان را نادیده میگیریم. پیش پا افتاده میدانیم. فکر میکنیم دیگران حتما خاص بودن، البته که بعضی از آدمهای موفق و بزرگ شاید هم خاص بودن.
اینکه به قدرتهای درونمان پیببریم به خاصبودن نیازی نیست به همت و باورهایمان نیازمندیم .
خیلی از اوقات رویاها و آرزوهایم را تصور میکنم و در آن زمان از زندگی لذت میبرم.
شاید تصور و خیال نیمی از برآورده شدن آرزوهایمان باشد، زیرا ما زمانی که در رویا و خیال یردازیهایِ آرزوهایمان هستیم، حالِ دلمان خوب است و انگار در بهترین حالتِ روحی خودمان هستیم. خب چرا این کار را ادامه ندهیم؟ البته من دوست ندارم از واقعیتهایِ زندگی دور باشم و نمیخواهم تمام ساعتِ روز در خواب وخیال باشم. ولی با پشت سر گذاشتنِ خیلی از سختیها در زندگی و حل کردنِ مشکلاتم به تنهایی، به این نتیجه رسیدم که چقدر رویاها میتوانند زندگی ما را قابل تحملتر و شیرینتر و به آرزوهایمان نزدیکتر کند.
ما در زمانهای از اتفاقهای خوش و ناخوشایند احاطه شدهایم. در دنیا با بیماریهای شناخته و ناشناخته روبهرو هستیم. دسترسی به تمام ارتباطات به آسانی و فشردن یک کلید امکان پذیر است. همچنان انسانهایی هستند که به سیارهها و دسترسی به آنها فکر میکنند و بشر به جایی غیر از کره زمین برای زیستن برنامهریزی میکند.
دستآوردهای علمی من را به فکر فروبرد، چرا باید خیلی از ایدهها وکارها به نظرم غیرممکن بیاید. دیگر باور دارم وقتی فکر میکنم، حرف میزنم(باخودم) در خلوت کسی دیگر هم آنها را میشنود؛ و با من برای تحقق رویاهایم همراه میشود. وای فکرش را بکن چقدر قشنگ و هیجانانگیز است.!!
هرچه فراتر از زندگی روزمرهام فکر میکنم، جرقهای درذهنم پدید میآید.
شاید گاهی سکوت و یا فکرنکردن به هیچچیز، باعث میشود؛ ایدههای بیشتر و نو به ذهنم خطور کند. به نظرم هر وقت چیزی را از ته دل و با تمام وجود بخواهیم، راهی برای ما گشوده میشود. شاید این همان چیزیست که سالها قبل نویسنده تأثیر گذار؛ فلورانس شین در کتابش گفته است. ( باید بخواهیم تا به ما داده شود) البته هرکسی از این جمله شاید به نتیجهای برسد و برداشتهای مختلفی داشته باشد.
تصمیم گرفتم هرچیزی که به ذهنم میرسد را بنویسم. هر دفعه یک موضوع یا بیشتر.
نوشتههایم حتی بر یک نفر تاثیر مثبت داشته باشد؛ برای من باعث خوشحالی است.
آنقدر بنویسم تا به دلِ داستان ، ناداستان، مقاله یا پژوهش یا نوشتن مطالب آموزنده …. راه پیدا کنم؛ و بهترینِ خودم باشم و با رعایتِ قواعد نویسندگی، به سبکِ خودم بنویسم.
#مریم_سلیمانی