این نوشتهی مصطفی مستور شاید یکی از زیباترین و شاعرانهترین چیزهایی باشد که تاکنون دربارهی داستان نوشته شده است.
داستان چیه؟مصطفی مستورداستان یعنی
یک آدم، چند واقعه، کمی احساس.یعنی چند کلمه در اندوه آن مرد، در سکوت این زن.
داستان یعنی فریاد آدمها در خاموشی کلمات.یعنی سکوت آدمها در هیاهوی کلمات.یعنی زندگی آدمها در کلماتی زخمی، خسته، منگ، مرده.
داستان یعنی یک قاشق عشق در یک کاسه اندوه در یک سینی خیال.
داستان یعنی شیب تند زندگی.یعنی سُرخوردن آدمها در کوچههای لیز زندگی.یعنی سرفههایشدیدزندگی.
داستانی یعنی بستری شدن زندگی در آیسی یو.داستان یعنی زندگی وقتی که در تب سی و نه درجه میسوزد.
داستانی یعنی «لطفا اون تلویزیون رو خفهش کن!»یعنی «پس این سیگارهای من کدوم جهنمی هستند؟»یعنی گرفتار شدن در گوشه رینگ بوکس زیر مشتهای حریف وقتی دستکشهای تو از جنس کلمات است و حریف اسمش عشق است و رنج و شکست و تنهایی.
داستان یعنی تقلای کسی که تا حالا مورچهای را نکشته است برای کشتن با قساوت چند آدم.یعنی تلاش برای ساده کردن پیچیدهترین فلسفهها با چند زن خیابانگرد و قاتل و عاشق.
داستان یعنی نقشه راهنمای روحهای ولگرد بعدازظهر.یعنی «بعد چی شد؟» یعنی «حالا چی میشود؟»یعنی ریختن اشکی بر صفحهای از کتاب در میز آخر کلاس درس هندسه.یعنی بهانهای برای گفتن حرفهای نگفتنی به کسی که میخواهیم با او حرف بزنیم اما بلد نیستیم.یعنی فشردن همه ذرات دوستداشتن در مشتی کلمه و بعد پاشیدن آنها مثل اسید توی صورت خواننده.
داستانی یعنی گفتن میلیونها حرف در چند کلمه. چند نقطه. چند سکوت.یعنی حقهبازی مقدس برای بیرون آوردن روح از جعبه جسم.یعنی زندگی در موقعیتهای بیموقع: ده صبح خوابیدن، دو نیمهشب غذا خوردن، پنج صبح تلفن زدن.یعنی روایت مینیاتوری عشقهای مکرر مستمر بیحاصل.یعنی نوشتن تاریخ معتبر یک روح.یعنی سوزاندن روحی با بنزین عشقهای پوچ وسط ظهر تابستان پشت میز کوچکی در کتابخانهی پایین شهر یا لابی هتلی پنج ستاره یا پشت چراغ قرمز تقاطعی شلوغ یا روی نیمکتی سنگی در پارکی پر از گلهای خوشگل.یعنی تقلای کلمات سیاه و خسته و از نفس افتاده برای گشودن رازهای نیمگفته، کمگفته، ناگفته.یعنی کشتن کلمات برای درخشش حسی، رنجی، اندوهی، عشقی، معنایی.
داستان یعنی من، یعنی تو، یعنی او.یعنی من که تویی، یعنی او که من است، یعنی من که کمی من است یا کمی تو و کمی او.یعنی برادههای براقشدهی روح.یعنی دو دو تا میشود پنجاه و نه تا، چهل و هفت تا.یعنی «هیچ» که از هزار بیشتر است.یعنی راستترین دروغهای زندگی.یعنی دروغهایی که بارها میخوانیم و میخوانیم و میخوانیم و میخوانیم و باز میخوانیم و خسته نمیشویم،بس که دوستشان داریم.
مریم سلیمانی
مجلهی «داستان»، شمارهی ۷۲، ۱۳۹۰
شاهین کلانتری