نامهای در لای کتاب
مدتی پیش هنگام خرید یک کتاب قدیمی، نامهای لای آن پیدا کردم… همین اتفاق کوچک مرا به سالهای دور برد؛ به روزهایی که کتاب هدیه میدادیم و نامه مینوشتیم. این یادداشت، بازگشتیست به آن حس زیبا.
چقدر نامه نوشتن حس زیبایی دارد… و نامه دریافت کردن از آن هم زیباتر است.
در گذشته، نامهها زبان داشتند؛ وقتی میخواندیمشان، صدا و تصویر را میشد در میان سطرها حس کرد.
چندی پیش، از یکی از دستدومفروشیهای انقلاب کتابی خریدم؛ چاپ اول ۱۳۶۶، با جلد مشمایی. لای کتاب نامهای جا مانده بود، با همان امضایی که روی کتاب دیده میشود. چه رسم فرهیختهای بود… کتاب هدیه میدادند و در لای آن یادداشتی از دل میگذاشتند.
یادم هست دوران راهنمایی، تنها باری که برایم جشن تولد گرفتند، هدیه همهی دوستانم کتاب بود؛ از بینوایان و گوژپشت نوتردام گرفته تا پاپییون و خرمگس. حتی دختری از همسایه که بزرگتر بود، کتاب دکلکها بر بام را هدیه داد.
در کنار آنها شمشیری کوچک داشتم برای باز کردن پاکت نامهها… عاشقش بودم. اما آن را هم دیگر ندارم. تمام عکسهای آن روز در دوربین سوخت و تنها همین کتابها برایم ماندند؛ کتابهایی که سالها با من بودند… تا روزی که همسر سابقم آنها را مالک شد و دیگر به من بازنگرداند.
البته امروز تهیهی آن کتابها کار سختی نیست؛ بهراحتی میشود نسخهی چاپی یا حتی PDF آنها را پیدا کرد. اما تأثیرشان بر من، چیزی فراتر از داشتنشان بود.
بیاییم دوباره به هم کتاب هدیه بدهیم.
بیاییم نامهای بنویسیم و لای کتاب بگذاریم…
مثل همین کتاب و همین نامه .
نامه و کتابی که الهامبخش این یادداشت شدند.
مریم سلیماتی