ای که در دل و خیال منی،
نمیدانم این نامه را از کجا آغاز کنم، چرا که هر واژهای در برابر احساسی که به تو دارم، کوچک و ناتوان است. اما بگذار ساده بگویم: دوستت دارم. نه با هیاهو، نه با اغراق، بلکه با سکوتی که از عمق جانم میجوشد. عشقی که شاید در کلمات نگنجد، اما در نگاه، در تپشهای آرام قلب، در هوایی که با یاد تو نفس میکشم، جاری است.
شب است و دلم با یاد تو بیدار. شهر در سکوت فرو رفته، اما من صدای حضورت را در جانم میشنوم. انگار همه چیز به تو پیوند خورده— عطر آشنایی در هوا، نوری که از پنجره میتابد، طنین ترانهای که از دوردستها میآید. حتی اگر کنارم نباشی، در تکتک لحظاتم حضوری زنده داری.
گاهی با خود میاندیشم که اگر تو در کنارم بودی، دنیا چه رنگی داشت؟ شاید هیچ چیز تغییر نمیکرد، اما همهچیز معنا میگرفت. شاید زندگی همان زندگی بود، اما بودن تو، آن را روشنتر و زندهتر میکرد. مانند طلوعی که هر صبح تکرار میشود، اما هر بار تازگی دارد.
مریم سلیمانی
#نامههای_خیالی