عزیزِ جانم، کجایی؟
هیچچیز شبیه قبل نیست. درختانِ خانه دیگر سبز نمیشوند، زمان نمیگذرد، فرشتهها بالزدن را از یاد بردهاند. باران نمیبارد، زمین ترک خورده است، درست مثل قلب من. غصهها آب نمیشوند، مثل کوهِ یخ ماندهاند.
کجایی؟
که دیگر پشت من، هیچ کوهی نیست؛ چشمهایم برق نمیزنند، آسمانم ستاره ندارد، لبهایم رنگ ندارند، وازههایم شعر نمیشوند… و من، دیگر تو را نمیبینم.
مگر تو همهٔ دنیا بودی؟
مریم سلیمانی
