زندگی مشترکشان را از دواتاق تو در تو و حمام و سرویس دستشویی مشترک در انتهای راهروی خانهای در پایین شهر شروع کردند. سالها با قناعت و با کمترین امکانات به امید روزهای بهتر گذراندند. تا اینکه پدرش که کارمند بانک بود فوت کرد. با تلاش دوستانِ پدر او را درهمان بانک که پدرش کارمند بود؛ استخدام کردند. او حالا پانزده سال است که کارمند رسمی بانکست. با سمتی که دارد از حقوق و مزایای بالایی برخورداراست.
با داشتن استطاعت مالی، چندان هم زندگی مرفهای ندارد. صاحب یک آپارتمان کوچک پنجاه متری است.
همسرش که از خرابی لوازم منزل و کوچکی خانه و نداشتن اتاقی برای بچههایش به تنگ آمده بود؛ شبی با ناراحتی به او گفت:
|زن چرا حالا که پول داری باز باید تو یه خونه کوچیک با این لوازم داغون زندگی کنیم.
|مرد چون باید فکر فردا باشیم. باید باز پول پسانداز کنم. مگه این دو تا بچه آینده ندارن
| زن پس کی خودمون زندگی کنیم
| مرد یادت رفته قبلن تو دو تا اتاق زندگی میکردی. الان این خونه برات کوچیک شده
| زن من ناشکر نیستم. اون موقع نداشتیم ساختم. حالا هم که داریم نباید از زندگیم لذت ببرم. آرزوهامو ببرم به گور.
|مرد مگه زندگیمون چشه
زن بابا دو تا بچه داریم. باید اینا یه اتاق جدا داشته باشن. درسو مشق دارن. دارن بزرگ میشن.
تمام لوازم خونه خراب شده. اون تلویزیون رنگاش قاطی کرده. سیاه سفید نشون میده.
|مرد فعلن که داره کار میکنه. سر فرصت خودم میخرم.
| زن یادت رفته. گفتی اگر وضع مالیم خوب بود اینجوری زندگی نمیکردیم. حالا که داری مرد
|مرد حالا هم میگم. پول بیشتری داشته باشم، بهتر زندگی میکنیم.
|زن خدا رحمت کنه مادرتو. اونم مثل تو فکر میکرد. آخر اجل امونش نداد. از هیچی استفاده نکرد. صفت آدما عوض نمیشه .هییی روزگار
بعد هم رفت تو آشپزخونه مشغول کارشد.
بچه ها به ظاهر سرشون تو کتاب بود. برادر آروم تو گوش خواهر کوچکش گفت: ولی من مثل بابا نیستم. یعنی نمیخوام بشم. من بهت قول میدم با پساندازای بابا یه خونه بزرگ میخرم یه اتاق فقط برای تو باشه. کلی هم اسباب بازی برات میخرم. خواهر کوچک به چشمهای برادر نگاه کرد و لبخند زد.
“هرکس صفتی دارد و رنگی و نشانی
تو ترک صفت کن که از این به صفتی نیست ”
سعدی
” قول و عمل هردو صفتهای تست
و ز صفت مردم یزدان خداست”
ناصر خسرو
مریم سلیمانی