صادق هدایت در بوف کور مینویسد:
> «در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد. این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموماً عادت دارند که این قبیل دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیشآمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی میکنند آن را با لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند – زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بهوسیله شراب و خواب مصنوعی بهوسیله افیون و مواد مخدره است – ولی افسوس که تأثیر اینگونه داروها موقت است و بهجای تسکین پس از مدتی بر شدت درد میافزاید.»
(بوف کور – صادق هدایت)
بهترین توصیف از زخمهای زندگی همین است که هدایت نوشت؛ اما از زمان او تا امروز، آدمها زخمهای عجیبتری خوردهاند. زخمهایی که دیگر درد پنهان نیستند، بلکه اسکار شدهاند؛ نشانی ماندگار بر جان. بعضی از همین زخمها به نام و خوشنامی انجامیدهاند، و بعضی دیگر انسانها را به نکبت و فلاکت کشاندهاند.
آنقدر این زخمها با زندگی انسان درآمیخته است که به مردم قبولاندهاند زندگی همین است. عادیسازی کردند؛ و برخی ناآگاه و نادان و خرافهپرست آن را راه رستگاری دانستند.
زخمهایی که نه تنها پنهان نیستند بلکه نقطه مشترک خیلی از آدمها شدهاند. گاه به خاطر همین زخمها ترد میشوند و گاه همدردی میکنند.
اما کافی است بیندیشیم؛ زندگی هماره زخم و رنج نیست، لذت و شادی هم در آن هست. گاهی میتوانی دستچینشان کنی و گاهی به اجبار درهم میآمیزند.زندگی، همانقدر که زخم است، گاهی نیز مرهم است.
ماهیت زخمها همواره یکسان است، اما با گذر زمان تجربه و تأثیر آنها تغییر میکند.
مریم سلیمانی