
«رقصِ واریاسیونِ عشق»
شوق است… یا رنجے با لذتے دردناڪ؟
عشقے جانڪاه، جهندہ و شورانگیز؛
در تو محو میشوم.
تمنا… تمنا.
دستانت بهشتاند،
گیسوانت شڪوفههاے تمام درختاناند
و عطر یاسها.
چشمانت ڪهڪشانها را بہ یادم میآورند.
من، از دوران ڪلاسیڪ تا رمانتیڪ، تو را جستهام.
بارها و بارها همراہ با دریاچهٔ قو تو را در آغوش ڪشیدهام.
نوڪ انگشتان پایت هنگام رقص
تعادلم را بر هم میزند؛
چرخش دستانت ڪوچِ آرامِ من است
بہ قلب تو.
نوازش منحنے اندامت،
همان بوسهایست ڪہ جهان را از یادم میبرد.
مریم سلیمانی
