در طول دوران تحصیلم، در هیچ کلاس درسی، نکتهایی در خصوص مهارت زندگی کردن را نیاموختم.
معلم دینی مرتب از نَفس صحبت میکرد دریغ از معنای اعتماد به نفس. از جهنمی که باید از یک تار مو عبور کنیم که در زیر آن آتشی جهننی است.
در کلاس تاریخ اسم سلسله پادشاهان راحفظ میکردیم.
کلاس عربی هیچوقت در زندگی به کارم نیامد.
حتی اگر بلد بودم قرآن بخوانم از جلسه قرآنِ پیرزنهایی که مادرم مرا با خود میبرد ، یاد گرفتم.
ریاضیات در حد حساب کتاب در زندگی بدردم خورد.
کلاس علوم تجربی را بیشتر تئوری حفظ کردم تا تجربه عملی در یک آزمایشگاه داغون در مدرسه.
کلاس جغرافی که یخچالها،درهها وموقعیت جغرافیایی که بازدر زندگی بکارم نیامد.
درکلاس ادبیات ، معلمی زیبا و خوش بیان داشتیم ،که بچهها به هوای دستشویی و آب خوردن از کلاس خارج میشدند.زیرا او مهربان بود.
چیزی از اهمیت ادبیات در زندگی یادمان ندادند.
کسی نگفت بعدها این ادبیات چه کمکی به ما خواهد کرد.
کسی برای ما در کلاس ادبیات از حافظ،سعدی، فردوسی، مولانا و طریقت زندگی آنها و دانش بزرگان ادبیات با زبانی مثل قصهگویی حرفی نزد.
من بیشترین اطلاعاتم را با مطالعه درست بهش رسیدم.آن هم در بزرگسالی.
کلاس درسها خشک بود. وقتی زنگ تفریح یا زنگ خانه به صدا درمیآمد، انگار از زندان خلاص شده بودم.
البته که هردرسی در حوزه تخصصی خودش بکار میآید.اما برای من راه گشا نبود.
تنها درسی که گرفتم ،دوم راهنمایی از معلم تاریخ خانم کمالی بود.
قبل از تمام شدن ساعت کلاس گفت:
“بچههایی که پدرو مادر خوبی نداشتند.بزرگ که شوند سعی میکنند مثل پدرو مادر خودشان نشوند. رفتاری غلط با فرزندشان و دیگران نداشته باشند.
چون درد کشیدند و نمیخواهند فرزندشون درد بکشد و یا دیگران را آزار بدهند.”
“بچههایی هم، بزرگ که شوند، درست مثل پدر و مادرشان میشوند. رفتارِ غلطی را با فرزند و اطرافیان خود میکنند که پدر و مادرشان با آنها کردند.
در این باورند مگه ما امکاتات داشتیم، مگه ما محبت دیدیم. ولی بزرگ شدیم و زندگی کردیم.
بچهها سعی کنید شما از دسته اول باشید.”
آن زمان شاید درک درستی از حرفهایش نداشتم.
الان معنی آن حرف را میفهمم و در زندگی بکارم آمد.هنوز دلم میخواهد یکبار دیگر او را ببینم و ازش تشکر کنم.
امروزه با انواع مشکلات و رنجها روبه رومیشویم.که یکی میگوید طبیعیاست و یکی میگوید مشکلات را برای ما عادی سازی کردهاند.
#مریم_سلیمانی