نزدیک محلِ کارم کتابفروشی قدیمی بود که بطور اتفاقی آن رادیدم. وارد کتابفروشی شدم.
مرد میانسالی با کت وشلوار پشت میز نشسته بود.خوش آمد گفت. من با اشتیاق به کتابها نگاه میکردم. بلاخره، سه جلد از مثنوی معنوی مولانا را انتخاب کردم
صاحب کتابفروشی پرسید:آیاچیزی هم مینویسی؟با لبخند گفتم: گاهی اوقات حس نوشتن درمن، هنگام خواب بیدارمیشود.
در جواب گفت: درست همان موقع باید بنویسی، برق را روشن کن و هرآنچه به ذهنت میرسد را بنویس. چون فردا دیگر یادت نمیآید.
از اوتشکرکردم بابت نکته مهمی که به من آموخت و از کتابفروشی خارج شدم.
#مریم_سلیمانی