اتفاقهایی در زندگی میافتد که گاهی مسیر زندگی ما را تغییر میدهد. منظورم اتفاقهای ناخوشایند، شکستها و ناکامیهای زندگی است. بعضی اتفاقها هرچند کوچک به نظر میآیند، ولی تخریبش زیاد است.
وقتی با شکست یا رویداد تلخی روبرو میشویم تا مدتی گیج و شوک هستیم. خیلی وقتها فکرش را هم نمیکردیم. ولی رخ داده است. درد شکستن داریم. دیگر نمیشود به عقب برگشت. راه و درمان سریع پیش رو نداریم. زیرا به زمان نیاز داریم تا این درد درمان شود.
آیا میتوانیم تحملش کنیم. آیا همه چی به شکل اول برمیگردد. حالا باید چه کرد. چه خودمان چه دیگری مسبب آن شده باشد، این اتفاق در زندگی ما افتاده است. گاهی بدتر این است که باید خود را قوی نشان دهیم.
کمی سکوت بغض تنهایی و در آخر میبینیم هیچ راه نجاتی نیست. تنها راه نجات خودمانیم .
بعضی از شکستها غیرقابل جبران است. نباید تسلیم شد. وگرنه خُرد میشویم و درد و رنجمان بیشتر میشود. بعضی از دردها خود معجزهاند. بیشتر اتفاقها و شکستها خودشان راه را به ما نشان میدهند. باعث میشوند که اطرافمان را بهتر ببینیم. افراد نزدیک زندگیمان را بیشتر بشناسیم. فرق بین دوست و دشمن را بفهمیم. معنی شریک را بیشتر درک کنیم. راه و بیراهه را تشخیص دهیم. توانایی خود را محک بزنیم. اتفاقی که نمیشود پیش بینی و پیشگیری کرد را رها کنیم. بیشتر از هر کس روی خودمان حساب کنیم. معیار سنجشهایمان را تعییر دهیم. گاهی به طور کل باورهایمان تغییر میکند.
” بیشتر مراقب جان خود باشیم”
در شکستها، درسهای سختی را میتوان آموخت که تا آخر عمر در زندگی به کار میآید. در جهت رشد فردی موثراست. گاهی شکستها ما را زودتر از موعد بزرگ میکند. درسها و تجربههایی به ما میدهد که در دستآوردهای ما هم بدست نمیآمد.
هنوز زندهایم و زندگی میکنیم. پس باید ادامه دهیم.
مراقب فرصتهای دیگر زندگی باشیم..
آنقدر به در بسته نگاه نکنیم تا باز شدن در پیش رو را نبینیم.
مریم سلیمانی