آتش بس….
امروز زودتر از دیروز، و دیروز زودتر از پریروز از خواب پریدم.
میدانی، جنگ چیزی جز درد و رنج و مرگ ندارد.
جنگ زمینی را تجربه کرده بودیم، هنوز زخمهایش بر تن و جانمان هست.
حالا هم جنگ هوایی را تجربه کردیم.
دیدن چهره کودکان، زنان و دخترانی که جنگ را تنها از لابهلای کتابها خواندهاند، دل را میلرزاند، چشم را تَر میکند.
مرگ یکبار اتفاق میافتد، اما زندگی کردن همراه درد و رنج، هر روز تکرار میشود. و این، شاید سختترین شکل زندگی کردن باشد.
خارج از وضعیت جنگی هم دلخوشیهایمان کمرنگ شدهاند، هر روز بیرنگتر.
لبخندها بر لب ماسیده، تنهایی همدم شده، همصحبت و اهل دل هم کمیاب شدهاند.
شاید هنوز انسانهایی باشند که بوی ناب انسانیت را دارند،
آدمهایی که هر جا قدم میگذارند، عطر عشق و زندگی را پخش میکنند.
شاید هنوز بشود ساخت، از نو ساخت، هر روز، هر لحظه…
خودمان را میگویم.
شاید موفق شویم.
شاید دنیا زیباتر شود.
شاید دوباره آسمان آبی شود،
شاید رودها جاری شوند،
شاید صدای خندهها بلند شود،
شاید بغضها بترکند،
شاید شکوفهها میوه شوند،
شاید درختان دوباره جوانه بزنند،
شاید پرندگان مهاجر بازگردند،
شاید زندهمانی، دوباره به زندگانی تبدیل شود.
مریم سلیمانی
#یادداشت_صبحگاهی