وجدآورانم
این واژه را از استاد شاهین کلانتری وام گرفتهام؛ کلمهای که شوق را در رگهای واژههایم جاری میکند.
اینها شوقم را برمیانگیزند…
مادری که هنوز با وجود بالا رفتن سن و فرسودگی، بوی غذایش در خانه میپیچد و هر لقمه از دستهایش، عشق و آرامش را به جان خانواده مینشاند.
کودکی که با جیبهای خالی و دستانی خسته از کمبود و بیمسئولیتی پدر و مادر، باز هم قامتش را خم نمیکند و به جای فرو رفتن در چاه قربانی بودن، راهی برای رهایی و ساختن آیندهای روشن پیدا میکند.
هنرمندی که در میان قفسههای خاکگرفته آثارش، همچنان نور امید را در دلش زنده نگه میدارد و از خلقکردن دست نمیکشد.
نویسندهای که هر روز واژهای تازه در خاک کاغذ میکارد و امیدوار است روزی این نهالها به درختانی تنومند تبدیل شوند.
کاسبی که هر شب با دستان خالی کرکره مغازهاش را پایین میکشد و هر صبح، بیآنکه دلش بلرزد، دوباره چراغ امید را روشن میکند.
به آدمهایی که در این روزگار غریب، نیکی را نه در زبان، بلکه در عمل سرلوحه زندگیشان کردهاند.
به بانویی که با تمام سنگینی بار زندگی و خالیبودن دستهایش، باز هم کانون خانه را گرم نگه میدارد و آغوشش همیشه پناهگاهی امن است.
به آزادی که در سفر است؛ در هر پرواز پرندهای که از قفس رها میشود، در هر نسیمی که از مرزها عبور میکند.
اینها وجدآورانم هستند؛ اینها قهرمانان خاموش روزگارند که با لبخند و امید، هر روز جهان را یک قدم به روشنایی نزدیکتر میکنند.
مریم سلیمانی