داغداران قرن
احساس میکنم دنیا شبیه زندانیست؛
زندانِ چندطبقه،
با سلولهای عمومی و انفرادی…
شبیه یک سیلو،
با هواکشهایی مرگبار.
شاید فیلم سیلو، واقعیت داشته باشد…
چه کسی میداند؟
الان، در کجای این سیلو هستیم؟
در کدام طبقه؟
گاهی نفس در سینه حبس میشود،
ترس، رنگ میگیرد،
و زندگی به راهرویی تنگ تبدیل میشود.
سهراب در کجای این دنیا زندگی کرد؟
مشیری، فروغ، اخوان…
در کدام گوشهی جهانِ شاعرانهشان، نفس کشیدند؟
کجاست آن کوههای استوار؟
کجاست آن باغهای پرگل؟
آن پروانههای رقصان؟
دلم تنگ است…
برای روزگاران شاعری،
برای احساس،
برای عاشقانههای ساعدی،
برای گیسوانی که در باد میرقصید،
برای بوسههایی بیپرده، در میان مردم.
ای دنیا!
به کدامین گناه،
ما داغدارانِ قرن
محکوم به غم شدهایم؟
من خندههایی از سر شوق میخواهم،
آنقدر بخندم
که اشک از چشمانم جاری شود…
نه اینکه بغض،
مردمک چشمانم را تَر کند.
ای روزگار!
ای دنیا!
به نسل ما،
خوشیهایی از ته دل بدهکاری…
تا ابد.
مریم سلیمانی – سال ۱۴۰۲