برگرفته از سریال “در جستجوی عشق”
۱
آنها دوستان خوبی برای هم بودند. دوستی آنها بخاطر نسبت فامیلی آن دو نبود. فَنی که مادرش ترکش کرده بود. توسط خالهاش بزرگ شده بود. از تحصیلات برخورداربود. دختر سفید رو با موهای بلوند بود. محافظهکار بود. لیندارا همراهی میکرد. دو دوست که در تمام لحظات به دور از قضاوت و سرزنش، همدیگر را قبول داشتند. لیندا دختری سفید رو با موهای مشکی میانه اندام و چشمهای شیطان بود. از یک خانواده نسبتا مرفهو پدری سلطه جو بود. شخصیتی رمانتیک داشت. آینده خود را در عشق و ازدواج میدید. ولی به شدت با قوانین و چهارچوب خانوادگی زندگی میکردند. اما لیندا تابع این قوانین نبودو دوست داشت به دنبال آرزوهایش برود. هرچند این آرزوها برخلاف قوانین خانواده باشد.
روزی به یک مهمانی مجلل خانوادگی دعوت شدند. لیندا و فّنی هردوسعی کردند بهترین لباس خود را بپوشند. لباسی که باید طبق رسم خانواده، رسمی و طبق سلیقه آنها باشد.
۲
در مهمانی افراد سرشناسی آمده بودند. خانوادههایی از طبقه بالا و میهمانهای خارجی. لیندا و فَنی در گوشهای ایستاده بودند و همه را برانداز میکردند. از لباسها تا زیورآلات و مدل مو و آرایش مهمانان را نگاه میکردند. پسری جوان و خوش قد و بالا و ثروتمند همراه با کمی تکبر وارد مجلس شد. او پسر یکی از بانکداری آلمانی بود. همه او را نگاه میکردند. لیندا هم زیر چشمی نگاهش میکرد. کمی بعد پسر جوان از لیندا درخواست رقص کرد. لیندا چشمهایش برقی زد و بیتوجه به نگاه پدرش گفت : با کمال میل میپذیرم. لیندا غرق در خوشحالی میرقصید. پسر جوان برای سفر به انگلیس آماده بود. لیندا را به جشن در هفته بعد دعوت کرد. لیندا پذیرفت.
*روز جشن فرارسید. لیندا و فنی نمیدانستند، چجوری باید به این جشن بروند. لیندا گفت هرطور شده باید به این جشن برویم. لیندا عاشق پسر جوان شده بود.
۳
لیندا از مادرش درخواست کرد. ماشین خانواده چند ساعت در اختیار او باشد و مادر مخالفت کرد. لیندا دست فنی را گرفت و با عجله به سمت ماشین رفت. گفت: سوارشو. لیندا گفت اگر بفهمند. گفت: به این فکر نمیکنم. هرطور شده باید به این مهمانی بروم.باید اورا ببینم.
*در مهمانی دختر و پسرها در حال نوشیدن شراب بودند. میرقصیدند. لیندا و فنی یه نگاه به لباسهای کوتاه و موهایشان انداختند و یه نگاه به لباس خودشان. در اتاق رختکن مهمان رفتند. فنی و لیندا کت خود را درآوردند و گیره سر خود راباز کردند. تا امروزیتر به نظر بیایند.
دخترها با پسرجوان مورد علاقه لیندا خوش بش میکردند. پسر جوان دست لیندا را گرفت و گفت: چرا سرپایی بشین. فنی نگاه معناداری به لیندا کرد. لیندا در پاسخ نگاهش سری تکان داد. به معنای مهم نیست. چند ساعتی خوش گذراندند و با عجله به خانه آمدند. مستقیم به اتاق خواب خود رفتند.
۴
فردا صبح در اتاق غذا خوری به وقت صبحانه پدر بالاسر لیندا ظاهر شد. میز را بهم ریخت. لیندا را به زمین هل داد. فریاد زد. چطور میتوانی به یک بیگانه آن هم آلمانی دل ببندی؟ لیندا پخش بر زمین شد و هیچ حرکتی نکرد. حتی وقتی پدر از اتاق خارج شد همانطور روی زمین بود. فنی با سرعت به سمت او رفت. اما در چشمان لیندا شوقی دید که از پشیمانی اثری نبود. او برایش مهم نبود تا چه اندازه تحت فشار است. به این فکر میکرد که چقدر حال دلش خوب است. شیطنت دخترانه اش فعال است.
*دیدارها ادامه پیدا کرد و پسر جوان ثروتمند با وجود دختران زیبا که دورش میپلکیدند از لیندا که در ظاهر دختری معمولی ولی چشمان پر شور و شاداب و براقی داشت خواستگاری کرد.
خیلی زود بواسطه محدود بودن زمان سفر، مراسم عروسی برپا شد.
۵
لیندا که همیشه منتظر جنین لحظهای بود؛حالا که به آن رسیده بود، ترسیده بود. ترس از دست دادن این شیطنتها و آزادی و جدایی و دوری از فنی که به شدت به او وابسته بود. فنی روی اورا بوسید و گفت: به هیچی فکر نکن. لیندا با یه چشم ذوق و یه چشم اشک به همسری پسر جوان درآمد.
*زندگی مشترک لیندا خیلی دوام نداشت. جشنهای پیدرپی و رفتارهای همسرش در مهمانیها که امر طبیعی بود برای لیندا دیگر کسل کننده شده بود. لیندا دنبال یک زندگی آزاد و پر هیجان بود. زندگی که در خانه پدر از آن محروم بود. حالا مرتب در خانهای مجلل و مدام در حال برپایی جشنهای رسمی بود. لباسهایی که اصلا درآن راحت نبود. و بخاطر موقعیت همسرش باید میپوشید.
۶
لیندا از همسرش باردار شد. ولی در ۴ماهگی دچار خونریزی و مرگ کودک در شکمش شد. لیندا بسیار آزرده شد و تصمیم گرفت از همسرش جدا شود. مهمانیهای مکرر و رسم و رسومات ثروتمندان او را بیشتر خانهنشین کرده بود. آزادی و رهایی را از لیندا گرفته بود. بر خلاف تصورلیندا این ازدواج محدود شدن در یک مکان بود. و این با روحیه لیندا سازگار نبود. از دست دادن فرزندش اورا مصمم کرد. از همسرش جدا شد.
به درخواست پدر، لیندا به خانه برگشت. اما لیندا کسی نبود که آنجا دوام بیاورد. بعداز مدتی خانه پدر را ترک کرد. در شهری شلوغ در آپارتمانی کوچک زندگی کرد. امکانات کمی داشت. پدر لیندا سعی داشت لیندا را برگرداند. اما لیندا زنی جسوربود. به دنبال آزادی خود بود.دوست داشت به میل خود زندگی کند. حتی اگر اشتباه کند.
۷
اعتقاد داشت چیزی که خود انتخاب میکند برایش شیرینتر است. همین برایش کافی بود.
لیندا شبانه قبل از رسیدن پدر چمدان خود را برداشت و آپارتمان را ترک کرد. با عجله از محیط خانه دور میشد. متوجه شد ماشینی که چند لحظه قبل عبور کرد او را تعقیب میکند. ماشین جلوی پای لیندا توقف کرد. از لیندا خواست تا اورا برساند. لیندا گفت قصد دارد به شهر دیگری برود. راننده ماشین مردی جا افتاده و جنتلمن بود. از لیندا خواست سوار شود. بعد در طول مسیر باهم صحبت خواهند کرد. مرد هر لحظه بیشتر از لیندا خوشش میآمد. از اینکه او خود واقعیاش است. لیندا را به منزلش دعوت کرد. تا بعد از استراحت تصمیم بگیرد.
*مدتی از رابطه آنها گذشت و لیندا بیشتر از قبل شیفته رفتار او شده بود. مرد جنتلمن از ثروت و شهرت و مقام خوبی برخوردار بود.
۸
در اولین فرصت آپارتمانی شیک همراه با خدمتکار برای او تهیه کرد. بهترین لباسها را برای او خرید. استایل لیندا به کل تغییر کرد. حالا همانند زنان اشرافزاده و زیبا میدرخشید. هر روز دسته گلهای زیبایی میخرید و بر روی میزهای خانه میگذاشت. لیندا با همسرش غرق خوشبختی بود. هر روز بیشتر عاشق همدیگر میشدند. تحت هر شرایطی عاشقانههای زیبا داشتند. لیندا شبها با شیطنتهایش همسرش را غافلگیر میکرد. همسرش شیفته او بود. جز لیندا کسی را نمیدید.
مدتی بود فنی هیچ خبری از لیندا نداشت و این باعث نگرانی او شد. فنی که حالا ازدواج کرده بود ؛و صاحب یک فرزند بود. از همسرش خواست که اجازه بدهد به دنبال لیندا برود. فنی همراه پسر عمویش با پرس و جو خانه لیندا را پیدا کرد. فنی بعداز ورود به خانه لیندا را با آن سرو وضع دید، تعجب کرد. همدیگر را بغل کردند. لیندا از اینکه اورا نگران کرده عذر خواهی کرد..فنی گفت: میبینم که حالت خیلی خوبه. خیلی خوشحالم.
۹
پرسید:مطمئنی کار درستی کردی. لیندا گفت: من با اون حالم خیلی خوبه. خیلی شادم. ما عاشق همیم. من دراین مدت کوتاه خوشبخت زندگی کردم. عاشقانه زندگی میکنم. این زمان اگر کوتاه هم باشه به یه عمر در انتظار عاشقی میارزه. فنی گفت: میدونی که تو عاشق یه مرد درجهدار هستی هرلحظه میره به جنگ و نمیدونم تکلیف تو چی میشه. لیندا گفت: هیچوقت این قدر احساس خوشبختی نکردم. من آزادم هرجا برم. مشکلی باهم نداریم . ما همدیگرو خوب درک میکنیم. هرجا هم بره من منتظرش میمونم. من چیز دیگهای نمیخوام. فنی لبخندی زد و دردل نگران لیندا بود.
جنگ شروع شده بود. و لیندا باردار بود.مرتب بالا میآورد. لیندا هیچجا نمیرفت و با فرزند داخل شکمش در خانه ماند . هر روز منتظر آمدن نامه یاتلفن همسرش بود.
۱۰
فنی به دنبالش آمد ولی لیندا گفت آنقدر منتظر عشقش میماند تا خبری از او بگیرد. جز خانه خود به جایی نمیرود. فنی گفت: تو بارداری مرتب بالا میاری و احتیاج به مراقبت داری. ولی لیندا در حالت روحی آشفتهای بود و نپذیرفت. فنی به خانه خود برگشت.
*لیندا عرق سردی برپیشانیش نشسته بود. بر تخت دراز کشیده بود. موهای او ژولیده و رنگش پریده بود. آژیر خطر در شهر به صدا درآمد. از انفجار حاصل از جنگ، خانه لیندا ویران شد. پدر لیندا و فنی به سرعت خود را به لیندا رساندند و لیندا را به خانه پدرش بردند. لیندا فقط منتظر نامه یا تلفن یا خبری از همسرش بود. مرتب میگفت من میدونم بزودی خبری ازش به دستم میرسه.فنی میگفت حتما همینطوره عزیزم. فنی هم باردار بود. هردو از این اتفاق میخندیدند.. اما لیندا در تنهایی فقط گریه میکرد. حال روحی خوبی نداشت. از نظر جسمی ضعیف شده بود. فنی اورا دلداری میداد . لیندا مدام میگفت :من میدونم اون زنگ میزنه. اطلاع میده حالش خوبه.
۱۱
سر میز به وقت ناهار فنی و لیندا هردو دردی احساس کردند. بهم نگاه کردند و گفتند: وقتشه. هردو را به بیمارستان رساندند.
*
حالا چند روزی از زایمان آنها گذشته است. فنی بعداز یک هفته به خانه پدر لیندا میآید. فنی با دو بچه در بغل از ماشین پیاده میشود. خانواده به استقبال او میروند. خانواده لیندا،فنی را بغل کردند و بوسیدند. با اندوه فرزندٍ لیندا رابه آغوش کشیدند. فنی در دلش گفت: دکترها درست گفته بودند. لیندا نباید هیچوقت باردار شود وگرنه خواهد مرد. و اشک از چشمانش ریخت. اما لیندا عاشق بود و گوش نکرد.
لیندا با عشق این مرگ را پذیرفته بود.
۱۲
*مدتی بعد خبر کشته شدن مرد دلباخته لیندا در روزنامهها منتشر شد. اورا در ارتش به اسطوره و قهرمان نامیدند. و هرسال برایش یادبود میگرفتند.
فرزند لیندا در کنار فرزندان فنی بزرگ شد. فنی بر صندلی تکیه داده و به بازی بچههایش نگاه میکرد و از وجودشان لذت میبرد. هیچگاه از یاد لیندا غافل نبود. چه بسا پسر لیندا را از فرزندان خود بیشتر دوست داشت. به این دلیل که چشمهای سیاهش برق میزد. همانند چشمهای مادرش لیندا.
مریم سلیمانی
( اقتباس از سریالی کوتاه خارجی به اسم
“در جستجوی عشق ”
این سریال کوتاه سه قسمتی از رمانی به همین نام از نانسی میتفورد ساخته شده است. من اقتباسی از این سریال را نوشتم. این رمان از سال ۱۹۴۵ که برای اولین بار منتشر شد تا به امروز همیشه در لیست کتابهای پرفروش بوده است.
چیزی که در این داستان برایم قشنگ بود، رفاقت لیندا و فنی بود. اینکه فنی هیچوقت لیندارو سرزنش کرد و به تمام انتخابهای لیندا احترام میگذاشت. فنی همیشه پشت لیندا پنهان میشد. خیلی از علاقههایش را به جرات لیندا انجام میداد. زیرا خودش جسارت لیندا را نداشت. اینکه لیندا هرکاری میکرد تا خوشحال باشد. شادی و عشق برایش خیلی ارزش داشت. از زندگی میخواست لذت ببرد. اگر هر اشتباهی میکرد خود مسئولانه آن را میپذیرفت.
زندگی هیچ تعهدی به کسی نداده است که موفق یا پیروز یا خوشبخت شوند.
خوشبختی حسی است که هرکسی خود آن راتوصیف و دریافت میکند.