گاهی افکاری در ذهن شکل میگیرند که کارشان فقط خراب کردن آرامش آدم است. از جایی میآیند، همهچیز را به هم میریزند و بعد بیصدا میروند. فکر میکنم بیشترِ ما این نوع فکرها را تجربه کردهایم؛ همانهایی که بیهوا سر میرسند و آرامش را از ما میگیرند.
مغز مهمترین بخش بدن است، فرماندهای که همه چیز را کنترل میکند، اما خودش گاهی از کنترل خارج میشود. انگار مستقل از ما کار خودش را میکند. شب، آرام و رها میخوابی، اما صبح با ذهنی درهم و دلآشوب بیدار میشوی، بیآنکه بدانی چه بر سرت گذشته است. این فکرهای مزاحم بیاجازه وارد میشوند، حتی اگر تلاش کنی مثبت بیندیشی، غذای سالم بخوری، ورزش کنی.
شاید همین که بدانیم این افکار ما نیستند و تنها مزاحمانی گذرا هستند، کمک کند حالمان بهتر شود. البته اثرشان را میگذارند، حتی اگر موقتی باشد. ذهن آرام نمیگیرد، مدام در جستوجوی چیزی برای نشخوار است. کاش دکمهای داشت که بتوان آن را خاموش کرد. کار ذهن، سرزنش، شماتت، مقایسه، عذاب وجدان و احساس نارضایتی دادن است. نه چیزی مربوط به امروز و دیروز، بلکه مسئلهای همیشگی.
شاید بسیاری از اختراعات، از سرِ فرار از همین افکار ساخته شدهاند. اما یک چیز را خوب میدانم: اگر حال جامعه خوب نباشد، حال تکتک مردم هم خوب نخواهد بود.
فعلاً سرم درد میکند… باید ذهنم را کمی خاموش کنم، تا بعد.
مریم سلیمانی