سانسور، واژهای که شاید در ظاهر به معنای حذف و اصلاح باشد، اما در عمق وجودش معنای دیگری نهفته است: تهی کردن. تهی کردن انسان از آنچه که هست، از آنچه که میتواند باشد. وقتی بیشتر کتابهای بدون سانسور میخوانم، یا فیلمهایی میبینم که حقیقت را بیپرده نمایش میدهند، تازه متوجه میشوم که سانسور فقط حذف کلمات و صحنهها نیست؛ بلکه بریدن ریشههای یک جامعه است.
فرهنگ، آداب، رسم و رسوم، حتی مهرورزی و عشق، همه در سایهی سانسور معنای خود را گم میکنند. گاهی به این فکر میکنم که کلمهی “حیا” و “بیحیایی” چه بار سنگینی بر دوش ما گذاشتهاند. حیا کجاست. بیحیا کیست. آیا حیا به معنای نادیده گرفتن حقیقت است. یا بیحیایی همان بیپرده سخن گفتن از چیزی است که نباید دربارهاش سکوت کنیم.
ما در جامعهای زندگی میکنیم که سانسور فقط یک ابزار حکومتی نیست، بلکه به بخشی از هویت جمعی ما تبدیل شده است. خودسانسوری، این غول پنهان، چیزی است که ما را مجبور میکند قبل از هر فکر یا عملی، ابتدا به قضاوت دیگران بیندیشیم. این ترس، این قضاوت، این زندانی که خودمان برای خودمان ساختهایم، همان چیزی است که ما را از خود واقعیمان دور کرده است.
هرچه بیشتر میخانم و میبینم، بیشتر به این نتیجه میرسم که سانسور نه تنها گذشتهی ما، بلکه آیندهی ما را هم میدزدد. وقتی نمیتوانیم آزادانه فکر کنیم، وقتی از ترس قضاوتها یا ممنوعیتها لب فرو میبندیم، امید به رشد و تغییر هم کمرنگ میشود.
اما آیا راهی برای گریز از این زنجیرها وجود دارد؟ شاید اولین قدم، شناختن این زنجیرها باشد. شاید باید ابتدا از خود بپرسیم: کجای زندگیمان سانسور شدهایم؟ چه چیزهایی را بهخاطر ترس نگفتهایم. چه رؤیاهایی را بهخاطر قضاوت دیگران دفن کردهایم.
شاید اگر جرأت کنیم حقیقت را ببینیم، حتی اگر تلخ باشد، بتوانیم دوباره با خودمان آشتی کنیم. شاید روزی برسد که به جای حذف و پنهان کردن، با تمام زوایای وجودمان روبهرو شویم و بفهمیم که زیبایی واقعی در پذیرش تمامیت زندگی است، نه فقط بخشهای قابلقبول آن.
مریم سلیمانی